موضوع انشا: پیرزن

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

شب شده است.هوا سرد است.کلبه اش خالیست.یک شومینه،یک فنجان چای،یک پنجره و یک صندلی.دنیای پیرزن در یک کالبه ی چوبی خلاصه بود، ک چند سالی میشد رنگ عشق به خود ندیده بود.
بر روی صندلی اش تکیه زد.دستهای چروکیده اش را قاب دور فنجان کرد.به بیرون از پنجره خیره شد اولین دانه های برف اجازه ی بارش پیدا کرده بودند.نگاهی به آسمان کرد که رنگ نارنجی به خود گرفته بود.اهی از کنج دیواره های دلش روانه ی لبهایش شد وباز به صندلی تکیه زد.
دوباره نگاهی به بیرون انداخت.برف دیگر همه جا را سفید پوش کرده بود.احساس کرد بازهم روی برف ها زیر آن تورهای کم سوی چراغ ها رد پا میبیند.ردپایی که باز رفتن را به رخ قلب پیر پیرزن میکشند،انگار چند سال پیش است.انار بازهم عشق پیرش در خاطراتش پرسه میزند.همان عشقی که سال های جوانی پیرزن در کنارش با بهترین سال ها تبدیل شده بود.همان عشقی که دست های مهربانش گل محبت بر روی گیسوهای پیرزن می گذاشت.عشقی که جشن سال نو در کنارش میشد جشن رویایی.عشقی که یک لحظه در کنارش میشد دفتر دیویست برگ خاطرات.اما حالا همه ی اینها شده بود جاده ای که عشقش را در آغوش گرفته بود اما حاضر نشد برش گرداند.
اشک هایش را از گونه هایش دریغ کرد.عصایش را برداشت و بازهم مثل شب های دیگر در ظلمت آزار دهنده ی کلبه گم شد... .

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir