نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قطعه ادبی» ثبت شده است

نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع کتاب

نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع کتاب

نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس سوم - قطعه ادبی - نگارش دوازدهم نثر ادبی - نگارش

«کتاب»
سلام مونس مهربان خلوت و تنهایی من! بگذار به دنیای خاموشی همیشه ات قدم بگذارم! مرا با خود به دهکده روشن قصه هایت ببر! عطش دانستن مرا تنها شراب ظهور واژه های تو سیراب می کند.

این بار تو مرا ورق بزن! این بار، سطر به سطر مرا بخوان!

هر گاه تو را خوانده ام، پذیرایم شدی. آغوش مهربانی ات، همیشه اشتیاق «آگاهی»ام را جان پناه می شود. مرا بر بال واژه هایت می نشانی و سرزمین های دوردست را نشانم می دهی.

از دالان های تودرتوی فلسفه، آرام می گذرانی ام و به باغستان های پر از عطر و بوی بهار نارنج بوستان می بری ام، به شب نشینی هزار و یک شب می کشانی ام. من، قدم به قدم، با تو بزرگ می شوم. در هوای مهربانی ات می بالم و جوانه می زنم.

از پیراهن واژه هایت نسیم خرد می وزد؛ عبور می کند از تو و می رسد به من و من جاری می شوم در بی کرانگی تو.

دانای بی زبان! چگونه پرده برمی داری از اسرار آفرینش، بی آنکه غرور سکوت را جریحه دار کنی؟

بهشت من! سرمستم کن از رایحه شکوفه های دانایی که در گریبان داری! باز کن برایم پنجره ای به وسعت ابدیت از خرد و اندیشه!

تنها در آسمان زلال و شفاف واژه های تو، بی هیچ دغدغه ای می توان بال گشود.

تو بزرگوارانه، فانوس روشن نگاهت را بر معابر نادانی ام می آویزی تا راه گم نکنم. تو، تاریکی ذهن سرشار از پرسشم را، به چراغ پاسخ های بی منت خود روشن می کنی. تو می توانی دریای پرتلاطم نادانی را کشتی بان شوی.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚
نویسنده: مریم رضایی
دبیر: خانم مرضیه زمانی

  • ۲ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی موضوع ایران من

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

    موضوع: ایران من

    نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس سوم - نگارش - قطعه ادبی - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - نوشتن انشا - انشا با موضوع ایران من - انشا نویسی

    در نهایت تمام حرف ها و سخن ها تنها نور راه همه مان یک صلح همه جانبه در افکار وحشتناکمان است.
    راستش را بخواهید برخلاف تمام حرف های به قولی اجنبی ها من یک ایرانی هستم الان بی ریا ترین خودم و مخالف همه درگیری ها .
    همه مان چه در اینجا و چه آنجا یک مثبت و منفی در پستو های خانه مان داریم ، اینجا انگار در پی اشک ها و ناله های مادرانه بهترین عطر دنیا بوی خون آدم هاست ، اگر بخواهیم در این میان به قانون هم نگاهی بیندازیم باید بپذیریم که نهایت، نهایت حرفش این است که باید همه مان نفرت، مرگ،ناحقی،ونهایت بی رحمی را مرسوم دانسته و قاعدتاً پاک و معصوم بمانیم ببینیم اما نفهمیم بشنویم اما گوش ندهیم و این یک حرف حق است اما من میگویم یک طنز تلخ که قطعا نام آشناتر و برازنده تری است برای امروزهایمان. [enshay.blog.ir]
    اما باید قضیه را روشن تر و کوچک ترکنیم ، نه بدبخت ها نه مغزهای فراری نه قشر غمگین جامعه تنها یک گارگر ساده ، فقط یک سوال دارم که چرا آرزویش یا بهتر است بگویم آرزویت را درسینه کشتی و تمامیت فکرت فقط حول یک جمله می گردد که یک روز همه چی درست میشود ، همه هیچ بدبخت ها هیچ مغز های فراری هیچ قشرغمگین جامعه هیچ فقط مشکل این یک نفر را چه کسی حل میکند یک سردار یک کشور .
    میدانید واقعیت این است که وقتی در عمق امواج بی معرفت شهرت، وطنت، زادگاهت وقتی طناب نجاتت را با عقده هایشان پاره می کنند و فقط و فقط میخندند و تخمه میخورند و تماشایت میکنند که اگر خیلی سرگرم کننده هم باشی میخندند و تخمه هم میخورند .
    شرایط اقتصادیمان خوب نیست بی ملاحضه خوب نیست و در این شرایط پست و نامرد اقتصادی که در اوج مهربانی اش اجتماع را به یک دشنه ساخته چه میشود کرد لزوماً باید دوچشم دیگر پشت سرمان بگذاریم ، راهکار این است؟ اصلا من همان کارگر باور کنید، باور کنید اصلاً برایم مهم نیست که چه کسی مُرده و کی باخته و کی برده و چه کسی در آن سوی سرزمین سیمرغ گرفته است مهم نیست کی روی بیلبرد محله مان آمد و بی خودی به لنز دوربین خیره شده ، چه اهمیتی دارد که کی بالا و کی پایین آمده است .
    امشب شکم بچه ام را چگونه سیر کنم با ، بابا درست میشود غصه نخور با حالا برای عروسک هایت قصه بگو تا بعد یا با نان خشک که آن هم نیست.[enshay.blog.ir]
    قطعاً اگر بخواهیم ادامه دهیم تا آخر دنیا طول خواهد کشید و کیست که نداند که این حرف ها جای بحث ها دارد ، بحث از‌چه از این که برای حفاظت در برابر نگاه نامحرم عوضی باید دور زن و بچه ات حصار بکشی و قُل و زنجیرشان کنی .
    یا این که کشورمان مثل یک کویر نفس میکشد ، کشوری که پر است از هنرمند و هنوز هم هنر فقیر است از وضع وخیمی که فقط در آن وول میخوریم .
    هنر حمایت میخواهد و دولت زمین را خالی گذاشته و نیمکت های ذخیره را پر کرده است .
    اینجا فقط میتوانی هدفت را خیال کنی و در حقیقت فقط باید زجه بزنی تنها برای نزدیک شدن به آن ، اینجا جنگ قبیله ها ، فرهنگ ها ، مذهب ها ، و سبک سلیقه هاست .
    انگار کل کشور روی زندگیمان فاز بد‌گرفته و ما عمقاً به فکر میرویم و در پایان با جمله دندم نرم و چشمم کور خودمان را رها میکنیم در امواج سختی های زندگی .
    اینجا حرفی را نه از زبان و نه حتی دل تنها از روی پوست ها میشود خواند حالا اگر خیلی هم خوشبخت باشیم باید منتظر ارث باشیم .
    بزرگی در فکر انسان ها میرقصد نه در هیکل گنده که به آن مینازند و اگر اینطور باشد خرس هم هیکل گنده دارد و باید بزرگی در هیکلش لملمه بزند.
    هرچه کنیم باز ذات لعنتی نفرت عقده ها و عقیده هایمان از درز دلهایمان بیرون می زند .
    ایران که نه اما ایرانی هایمان هنوز هم با زجه هایشان محکم پای حرف هایشان می ایستند.

    نویسنده : عسل بابایی
    دبیرستان عصمتیه
    دبیر : خانم قربانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی با موضوع خوشبختی

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی

    موضوع: خوشبختی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دوفنجان چای بودو من وتو در آن کلبه چوبی وسط جنگل کاج ویک دنیا امیدها ونقشه های سبز *عزیزم یادت هست برای مسافرتی کوتاه به شمال رفته بودیم؟دونفربودیم که رفتیم اما سه نفره برگشتیم .حس میکردم تمام دنیادردستان من است درکنارت خودرا خوشبخت ترین زن دنیا میدیدم .بی صبرانه منتظر چشم گشودنش به این دنیابودیم ...ساعتها،روزها،ماه ها گذشت تااینکه بالاخره وقتش رسید .تمام وسایل موردنیازرا درماشین میگذاشتی . ازپنجره داشتم به لبخندی که صورتت را غرق زیبایی کرده بود، نگاه میکردم'فردای آن روز مرا به اتاق عمل بردند ،دردداشتم اما !لبخندهایش،خوشحالی اش،لحظه شماری هایش درد را برایم دوست داشتنی میکرد.[enshay.blog.ir] بانفسی عمیق ازهوش رفتم وزمانی که چشمانم رابازکردم دقیقا بالای سرم ایستاده بود بافرشته کوچولویی دردستانش ؛حال عجیبی پیداکردم انگارتمام دنیا برای ماآنجاخلاصه شده بود ماه ها وسالها گذشت وماهمانگونه درکنارهم خوشبخت زندگی میکردیم تااینکه یک روزتصمیم گرفتیم بازهم باهم به سفرشمال برویم راهی شدیم...هفت روز درآنجا ماندیم. خیلی خوش گذشت خیلی، هشتمین روز که داشتیم برمیگشتیم متوجه شدم داره خواب میره. بلند دادزدم امیرررر دیگر نفهمیدم چی شد چشمانم راکه بازکردم خودم را دربیمارستان دیدم فوری ازتخت پایین آمدم به این طرف وآن طرف دویدم ولی خبری ازامیر من نبود. درهمین حین ناگهان تختی را ازکنارم ردکردند ؛بله این خود امیر بود. ازحلقه سردستش متوجه شدم دادزدم صبرکنین ،دستانم میلرزید . ملافه راازصورتش کنارزدم نه! نه! خدای من نه! امیر امیر پاشو هرچی داد میزدم انگاردیگر صدای مرا نمی شنید دستانش سرد بود شِنِلم را درآوردم وبرسر سینه اش انداختم .همانجابود که فهمیدم خوشبختی مختص من نیست ویک روزی به پایان میرسد.میدونی چیه امیر؟؟من وتو دونفره رفتیم شمال وسه نفره برگشتیم وزمانیکه سه نفره رفتیم دونفره برگشتیم وحالا من ماندم ویک دنیا بدبختی ویک دختر دوساله.

    نویسنده:سیده نسترن محمدیان

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی با موضوع میوه ممنوعه

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی

    موضوع: میوه ممنوعه

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    می خوانمت..و بندبند وجودم تویی را میخواند که وجودم را از وجودت یافتم..شبها سر بربالین ماه میگذاری و در روشنی روز خورشید را ارزانی میداری..
    و میخوانمت..وقتی هوا را به ریه میکشی تمام وجودم هوای تورا درسر میگیرد..بازدم تو نشاط زندگی ام است درمیان لشکر موهای به رنگ شب خود، جهانم را جای داده ای..وچگونه میشود که جهانی به این وسعت در وجود کسی جای گیرد؟
    خیال خم ابروانت، پیچ و خم زندگی را برایم قابل تحمل تر میسازد..در آسمان شب چشمانت آرامشی را می یابم که اصل آرامش این زندگیست.
    ودستانت..اصل حیات است. دستانت امید به زندگی را دربرمیگیرد و میخوانمت..تویی را که زیباترین احساس زمان منی و من آرمانی هایم را با تویافتم..
    یخ بندانی وجودم را احاطه کرده است که با سوختن این جهان نیز نخواهد مرد..
    میشنوم تورا..تویی را که گوش نوازترین شعر خالق این هستی بی همتایی
    میشنوم تورا..تویی را که آرامش وجودت،وجود این من خسته را در آغوش میگیرد.
    و میخوانمت..صدای تو لالایی شبانگاهم است و لبخند به گرمی خورشیدت صبحم را آغاز میکند..
    گرمای دستانت خورشید را به چالش میکشد و مهربانی کلماتت تن و بدن این من پریشان را به لرزه در می آورد.
    ومیخوانمت.. تویی را که جهان را با تو شناختم..و من تورا نشناختم تویی را که جهانی تعریف توست را نشناختم..
    به راستی که هیچکس را نمیتوان شناخت..اما من تو نشناخته ام را به اندازه جهانی میشناسم...

    نویسنده: شیما صافی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع باران

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

    موضوع: باران

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    باران اشک اندوه بار ابرهاست که از جور آسمان سنگدل بر زمین سخت و مصیبت دیده فرو می‌ریزد باران حیات مخلوقات را تداوم می‌بخشد و مامور احیای زمین است باران با ظرافت خویش دست بر شاخ و برگ و برگ درختان و گلبرگ گل‌ها می‌کشد و خستگی را از تن آنان می زداید باران الطاف گوناگونی دارد و یکی از آنها بیدار کردن موجودات خفته در زیر زمین است باران به حدی زیباست که حیوانات می‌بخشد و عطر خود را به آنان هدیه می‌دهد امابیگمان هر سفری پایان و هدفی دارد هدف باران وصال با دریای بیکران است باران با شجاعت خویش مادر مهربانش ابر را ترک کرده و از زمین گذر می‌کند تا با دریا وصلت کند. این است پایان راه باران محبتی از محبت‌های خداوند متعال.

    ارسال کننده: نیما طبیب نیا

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

    موضوع: باران

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    این شب های پاییزی را می‌بینی؟ صدای پچ پچ باران؛ خوردنش به شیشه ی اتاق وگم شدن صدای موزیک آن و آرشیو همیشه فعال خاطرات در ذهن،چه غوغای وزیبایی برپاست.
    نمی دانم...
    آدم های آهنی چگونه برداشت میکنند این عشق بازی آسمان را،اصلا نمیخواهم بدانم؛زیرا بیزارم از چهره ی کسانی که زیر باران طوری راه میروند که گویی سنگ در حال باریدن است.[enshay.blog.ir]
    چه میفهمند بارانی را که می تواند آتش جنگلی را خاموش کند و اما در طرف دیگر در دلی آتش به پا کند.
    من ساعتهای زیادی پشت این پنجره نظاره گر آدم های زیر باران هستم، آدمهایی که تند راه میروند، حتما جایی کسی را دارند که منتظر شان است.
    آنهایی که گوشه ای ایستاده اند،نه از ترس خیس شدن نه،آنها هم قطعا منتظر کسی هستند که نفس زنان در این هجوم باران می آید.
    اما آدم هایی که تنها با قدم هایی خسته سر به زیر و آرام سر پیش میروند حتما درگیر فکر به کسی هستند که دیگر نیست.
    این آدم ها همان آدم آهنی هایی هستند که برایشان سنگسار است این قطرات باران.
    اما به راستی لذتی که در « انتظار محال است » در « رسیدن » نیست.
    برای همین است که می‌گویند: بعضی آدم ها را باید یک بار دید و یک عمر به آنها فکر کرد...!

    نویسنده: زهرا منصور آبادی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۷ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع روی خوش زندگی

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

    موضوع: روی خوش زندگی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    روی خوش زندگی؟!
    پارادوکس، تضاد، ایهام، تناسب و تکرار؛ آرایه‌هایی که در خلال جریان حال دریاییِ زندگی‌ام اهتمام وصف‌ناپذیری برای خلق یک شاهکار ادبی غمگین صرف می‌کنند!
    نمی‌دانم اینهمه تناقض و دوگانگی از کجا نشأت می‌گیرد؟
    نمی‌دانم این مرتبط بودن بی‌ربط بین اتفاقات زندگی‌ام چگونه شکل می‌گیرند؟
    اصلا سرنوشت از این همه تکرار مشمئذکننده خسته نشده است؟
    نمی‌دانم این راه سبزنمای سیاه در پی اثبات چه چیز در بطن خودش است؟
    و من، م‌رپ تنهای دل‌شکسته‌ی مغروق در سیاهی‌ها سردرگم و بی‌راهنما راهی را پیش گرفته‌ام که نمی‌دانم به کجا ختم می‌شود؟! خوبی‌ها؟ بدی‌ها؟ چه؟
    می‌دانم که می‌خواهم به سمت پاکی‌ها و سفیدی‌ها بروم، اما آن نوجوان سرکش و بازیگوش درونم مرا به راهی که انحراف دارد از مسیر اصلی، می‌کشاند.[enshay.blog.ir]
    توشه‌ٔ تجربه‌هایم پر از پوچی‌ست، دلم خالی از مجموعه‌ی احساسات است و ذهنم مشوش‌تر از انسانی در سیاهی شب کویر است.
    سال‌های سختی را پشت سر گذاشته‌ام، آموخته‌های تلخی یاد گرفته‌ام؛ اینکه عشق چیزی نیست که بشود به راحتی بدستش اورد یا فعلش را صرف کرد! که آدم‌ها همیشه همان‌جوری که تو فکر می‌کنی نیستند، به همان پاکی، صادقی و جاری بودنی که من فکر می‌کردم نبودند!درکی از جهان و انسان‌ها پیدا کردم که روز به روز از دستشان خسته‌تر از دیروز می‌شوم!
    ربع راه را پیموده‌ام و برای سه‌چهار باقی‌اش امید و مشوقی ندارم! لبخندها و خنده‌ها و شادی‌هایی که برای احتکار نشیب‌های زندگی‌ام صعود کرده‌اند به بالا و همچون اخبار خارجه‌ای برای دور کردن اذهان از شکست‌های درونی پخش می‌شود، به صورتم می‌نشینند.
    و من بعد از تمامی از دست دادن‌ها، شکست‌ها و نمکدان شکستن‌ها، پشت در ساده‌ای که تابلوی 'روی خوش زندگی!' بر آن نصب شده ایستاده‌ام؛ تا که عرش‌نشینان و اجاره‌نشینان در را برای عضو جدیدی که شاید من باشم باز کنند!
    می‌گویند که در آنجا خبری از آرایه‌های ادبی نیست؛ بالعکس پر است بی‌وزنی، بی‌ثباطی و متغیرالحال بودن احوال خوب!
    راستی،
    سکه‌ی شما در چه رویی‌ست؟ شیری همچون اصلان است یا خط ممتد؟

    نویسنده: محدثه رییسی‌پور

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع انتظار

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

    موضوع : انتظار

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در زمان دوری از یار غائبمان، همسفرِ انتظار می شویم. انتظار ما را همراه خود به سفری طولانی می برد؛ سفری پر بیم و امید.
    درمسیر سفر گاه به ایستگاهی می رسیم به نام امیدواری. عطر نفس های مست کننده ی امید، آسمان دیده هایمان را آفتابی می کند. اما گاه به بن بست ناامیدی می رسیم و جغد شوم ناامیدی، بالهای کبوتر اشتیاقمان را در هم می شکند؛ آسمان چشمان منتظرمان در دوری از یار منتظَر ابری می شود و می بارد.
    در این مسیر پر مشقت، گاهی انتظار، چنان ما را درخم کوچه هایش سر می گرداند که خودش نیز از این سر گردانی خسته شده و درهمان کوچه های بی انتها، تنها و بی پناه رهایمان می کند.[enshay.blog.ir]

    اما انتظار گاهی چهره ی مهربانش را نمایان می کند و همراه و همسفر خوبی می شود برای دل های خسته ما؛ او با نوشاندن پیمانه ای از عشق، جان دوباره ای به ما می بخشد و بیابان تشنه قلبمان را سیراب می کند.
    وعده دیدار، بهترین رهاورد این سفر است که با نگاه پر معنایش ، به دل ارزانی می کند: " اندکی صبر سحر نزدیک است " و این طراوتی آتشین در دلمان می آفریند.

    نویسنده: فاطمه بنی حیال

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم - قطعه ادبی با موضوع رویا

    قطعه_ادبی- نگارش دوازدهم

    موضوع: رویا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    سوار بر قطاری شده‌ام که در هر واگن از آن تک‌به‌تک افکار زندگی‌ام نشسته‌اند.
    مقصد قطار شهری به اسم رویاهاست. می‌خواهم به‌سمت رویاهای خود قدم بردارم.
    تازه اول راه هستم، هنوز وقت زیادی از راه افتادن قطار نگذشته است! اما شوق و اشتیاق زیادی در من برای رسیدن هرچه سریع‌تر آن قطار به مقصد خود وجود دارد!
    به‌سمت واگن‌های قطار قدم برداشتم، که هریک از افکاراتم در آن نشسته است، رویاهایم را مرور می‌کردم ، همان رویاهایی که از بچگی آرزوی رسیدن به آنها را در سر خود داشتم.
    از رویاهای کوچکم گرفته تا رویاهای بزرگم!
    این رویاها همان‌هایی هستند که تمام افراد زندگی‌ام باشنیدن آن‌ها می‌گفتند: «این رویاهایی که تو آرزوی رسیدن به آن‌ها را داری، غیرممکن و نشدنی‌ست». اما من به حرف‌های پوچ آن‌ها هیچ توجهی نکردم و به راه خود ادامه دادم!
    رفتم و رفتم... تا به اینجا رسیدم! نمی‌توان باور کرد که به سمت رویاهای زندگی‌ام قدم برداشته‌ام و دارم به‌سمت آن‌ها حرکت می‌کنم.
    نمی‌توان باور کرد که فقط چند ساعت در راه هستم برای رسیدن به تمام رویاهایم.
    با تند شدن قطار هیجانم بیش‌تروبیش‌تر می‌شود![enshay.blog.ir]
    نمی‌دانم که چگونه این چند ساعت می‌گذرد. بر روی صندلی که روی آن نشسته بودم به بیرون نگاه می کردم، به مسیر رویاهایم...
    این مسیر طولانی مانند تک‌به‌تک رویاهایم زیبایند!
    نمی‌دانم چه شد که به خواب عمیقی فرو رفتم.
    با سروصدای زیادی از خواب بیدارشدم. صدای پیاده شدن افکاراتم از قطار بود.
    به بیرون واگن رفتم و وقتی پیاده شدن آن‌ها را دیدم من هم با سرعت به سمت درب خروج قطار حرکت کردم.
    پیاده شدم...!
    روی تابلویی که در جلویم قرار داشت، نوشته شده بود: به شهر رویاها خوش آمدید.
    با خوش‌حالی فراوان به‌سمت آن رفتم. یک‌به‌یک افکارهای ذهنم را در آن‌جا می‌دیدم.
    غرق تماشای آن‌ها شده بودم، که فردی به سمتم آمد و گفت: «این نتیجهٔ تمام تلاش‌ها و خواستن‌های با اراده‌ات است.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: رویا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    رویایی که شاید رویا باقی بماند:
    رویا حتی از نفت و طلا هم در زندگی‌با ارزش تر و گاهی از اکسیژن نیز ضروری ترست.
    هرکس سرزمین رویایی دارد برای خودش؛برخی بزرگ،برخی کوچک. مثلا سرزمین رویای من تقریبا به اندازه ی دنیاییست که هم اکنون در آن زندگی میکنید.
    در سرزمین رویای من هیچ یک از قوانین خاص و عجیب و غریب دنیای واقعی وجود ندارد. مثلا من معلم دینی ای هستم که به دانش آموزانم انسانیت می آموزم و همزمان روی انرژی هسته ای نیز تحقیق میکنم و تا کنون از همین انرژیِ هسته ایِ خودمان چند محلول شگفت انگیز ساخته و با آن دنیایم را تکان داده ام. برای مثال محلول شادی را به آسمان تزریق میکنیم تا همراه با باران بر سر مردم ببارد . زنان باردار محلول عشق را مینوشند و انسان ها عاشق به دنیا می آیند.
    همه ی اینها چگونه امکان دارد؟! خب اینجا سرزمین رویای من است.
    در دنیای من ماه هر روز با خورشید ملاقات میکند.
    در دنیای من انسان ها علاوه بر قورباغه ها جوجه تیغی هارا نیز میبوسند.(اشاره به کتاب قورباغه ات را ببوس از برایان تریسی)
    ما کلاغ ها را دوست داریم‌.
    در دنیای من انسان ها معنی کلمه ی قضاوت کردن را نمیدانند‌.
    ما در اینجا هیچ قانونی نداریم اما هیچ چراغ قرمزی را رد نمیکنیم.
    در دنیای من هیچ فمنیستی وجود ندارد زیرا آنقدر زن مساوی با مرد است که همه قانع شده اند.
    در دنیای من زن بودن زشت نیست، زیبا نبودن زشت نیست،در دنیای من پسر نبودن زشت نیست، در اینجا تنها رویا نداشتن زشت است.
    همین کلیشه های برعکس که برخی تنها در اکانت اینستاگرامشان پست میکنند تا به بقیه بفهمانند که به اصطلاح روشن فکرند و به برابری حقوق زن و مرد اعتقاد خاصی دارند ،همه و همه اش در دنیای من به شدت حقیقت دارد.

    در اینجا دختران جوان با خودشان‌ اسپری فلفل حمل نمیکنند تا مورد تعرض قرار نگیرند. زنان در دنیای من ضعیف نیستند؛آنها یک سر دارند و هزار سودا.

    امن ترین جا در دنیای من خیابان است.[enshay.blog.ir]
    در اینجا کسی از سر دلسوزی نمیگوید خانم ها مقدم ترند زیرا همانطور که گفتم برای ما انسان با هر رنگ و زبان و عقاید و جنسیتی مساوی با انسانست . ما تا دلتان بخواهد قاضی ها و رئیس جمهور های مونث نیز داریم واحساسات زنانه را همچون پتکی بر سر پیشرفت هم نوعانمان نمیکوبیم.
    همه ی مردم سرزمین من با سواد هستندو شکل و کاربردِ صحیحِ ضرب المثلِ خواب «ظن» چپ است را میدانند.

    در دنیای من لیلی ها و مجنون ها،شیرین ها و فراهاد ها همچون منیژه ها وبیژن ها در نهایت به یکدیگر میرسند حتی حافظ ها و شاخه نبات ها یا ثریا ها و شهریار ها.
    دکتر های زیبایی اینجا ،در مطب هایشان مگس میپرانند زیرا همه خود را دوست دارند و به خود و آنچه که هستند احترام میگذارند.
    در دنیای من اختلاص گران علاقه ی عجیبی به شخصیت رابین هود دارند و دلشان میخواهد تمامی آنچه را که از صندوق دولت برداشته اند بین فقرا تقسیم کنند ولی افسوس برای آنها که ما هیچ فقیری نداریم و فقر از سرزمین ما کوچ کرده است.
    مردم اینجا بر خلاف مردم دنیای شما که شغل مورد علاقه شان پزشکی و بازیگری و غیره است،عاشق شغل رفتگری هستند. آنها عاشق گوش سپردن به دردو دل های ماه،آنها عاشق صدای خش خشِ دوستیِ جارو و برگ در پاییزند.

    بگذریم؛بگذارید دلتان را بیشتر نسوزانم به هر حال این رویای منست حتی اگر رویای من رویا باقی بماند.

    برگرفته از کتاب چاپ نشده ی «یادداشت های پوچ» اثری از یک آشفته نویس

    نویسنده: مهرانه سعیدی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم - قطعه ادبی با موضوع همسایه خدا بودیم

    نگارش دوازدهم - قطعه ادبی

    موضوع: همسایه خدا بودیم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    شاید مرا به یاد نیاورى
    اما من تو را خوب می شناسم ما همسایه شما بودیم و شما همسایه ما
    و همه مان همسایه خدا
    یادم می آید گاهی وقت ها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی ومن همه آسمان را دنبالت می گشتم.
    تو می خندیدی و من از پشت خنده پیدایت می کردم.
    خوب یادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی!
    توی دستت همیشه قاچى از خور شید بود.
    نور از لای انگشت های نازکت می چکید.
    راه که می رفتی ردی از روشنی روی کهکشان می ماند.
    یادت می آید؟
    گاهی شیطنت می کردیم و می رفتیم و میرفتیم سراغ شیطان
    تو گلی بهشتی به سمتش پرت می کردی و او کفرش در می آمد اما زورش نمی رسید.
    فقط می گفت:
    همین که پایتان به زمین برسد
    می دانم چطور از راه به درتان کنم
    تو شلوغ بودی آرام و قرار نداشتی
    آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره می پریدی و صبح که می شد در آغوش نور به خواب می رفتی!
    اما همیشه خواب زمین را می دیدی آرزویى رویاهای تورا قلقلک می داد.
    دلت می خواست به دنیا بیایی و همیشه این را به خدا می گفتی
    و آن قدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیا آورد.
    من هم همین کار را کردم
    بچه های دیگر هم
    ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد.
    تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را!
    ما دیگر نه همسایه هم بودیم نه همسایه خدا
    ما گم شدیم و خدا را گم کردیم
    دوست من
    همبازى بهشتی ام
    نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده
    هنوز آخرین جمله خدا توی گوشم زنگ می زند
    از قلب کوچک تو تا قلب من یک راه مستقیم است اگر گم شدی از این راه بیا
    بلند شو
    از دلت شروع کن
    شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم.

    نوشته: عرفان نظر آهاری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم - قطعه ادبی با موضوع گریه خزان

    نگارش دوازدهم - قطعه ادبی

    موضوع: گریهٔ خزان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    صدای پای خزان،به گوش می رسد.
    پرتو های رئوف آفتاب،به آرامی بر گونه های برگ بوسه می زند و با نوازش چهرهٔ زرد رنگ او،جلوه‌گری‌ اش را دو چندان می کند.نسیم با ساز و دهل،شاخه های درخت را کنار زده و به افق های دور خیره می شود.
    جهان در انتظار است.طبیعت آخرین توان خود را برای بیداری به کار می گیرد و خسته از تلاطم های روزانه به پیشواز میهمانی مرگ می رود.زمین برای در امان ماندن از جنگ سرما، زرهٔ زرد رنگش را بر تن می کند.
    درختان دگر رمقی برای تحمل سنگینی بار عشق خود ندارند و معشوقشان را به آغوش خاک می سپارند،تماشای لحظه‌ی جدایی عاشق از معشوقش برای ابرها غیر قابل تحمل بود که ناگهان؛صدای گریه شان بلند شد.
    "دلم خون شد از این افسرده پاییز
    از این افسرده پاییز غم انگیز
    غروبی سخت محنت بار دارد
    همه درد است و با دل کار دارد"
    قصهٔ پاییز،قصهٔ غم و اندوه است قصهٔ پاییز،قصهٔ فراق و دوری است.پاییز حدیث کوچه برگ های است،حدیث کوچ پرستو های عاشق.یاد آور خاطرات بسیاری که؛از غروب های خونین و زمین های سرخ و درخت های بی روح خبر می دهد.این است درد ِدل خزان.
    امید است پاییز امسال تان در آینده یاد آور خاطرات وصال و شادی باشد.

    نویسنده: ساجده پور عباسی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء