موضوع انشا :قضاوت

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

قضاوت کردن از نوع طرز فکر خود نسبت به دیگران و یا قضاوت کردن از روی ظاهر فرد اصلا کار شایسته و پسندیده ای نیست.

خداوندا؛ به من بیاموز قبل از آنکه درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم، کمی با کفشهای او راه بروم.

زندگی هم همینطور است.

وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می کنیم، آنچه می بینیم به درجه شفافیت پنجره ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد.

قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن فردی که می بینیم درپی دیدن جنبه های مثبت او باشیم؟

آیا در دادگاه جمع دوستان! کوچکترین حقی برای دفاع او قائل هستیم؟؟

ببینیم می توانیم همه چیز را فقط سیاه یا فقط سپید نبینیم؟

بهتر نیست خودمان را جای آن شخص بگذاریم؟

آیا قدرت دفاع در جمعی که همه علیه کسی صحبت می کنند را داریم؟

مگر نشنیده ایم که اگر خلافی را هم دیدی فقط به خود او تذکر بده و از بیانش سرباز زن؟

چه برسد به اینکه ندیده باشی و یا اصلا نبوده باشد؟؟

داستان شعیب پیامبر را شنیده ایم که به خاطر تنها یکبار قضاوت زودهنگام، پیامبری از نسلش برداشته شد؟؟و مهمتر اینکه آن قضاوت به آبروی کسی مربوط نبود.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

در مغازه را گشود. مثل هرروز،اول چند جعبه ی خالی بیرون آورد و درپیاده رو گذاشت.بعد جعبه های دیگر را از میوه پر کرد وبا کمی شیب روی آنها قرارداد.به داخل مغازه رفت.ناگهان نگاهش به بیرون افتاد و متوجه پسرکی شد که دستش دریکی از جعبه ها بود وچیزی برمیداشت.همین که خواست به سراغش برود،پسرک شروع به دویدن کرد.بلوزی پاره وکثیف به تن داشت شلوار کوتاهش به تنش چسبیده بود با پاهای سیاه ولا غرش به سرعت می دوید تا به آن طرف خیابان برود.میوه فروش هم به دنبالش بود...ناگهان صدای گوش خراش ترمز ماشین بلند شدو پسرک چند قدم آن طرف تر به زمین افتاد و انگشتانش از هم باز شدوتوپ ماهوتی کوچکی در خیابان به حرکت درآمد.شاید اگر ازما بپرسند که دوست دارید مورد قضاوت قراربگیرید،بی شک می گوییم:نه!! اما همین ما بارها دیگران را مورد قضاوت قرار دادیم،شاید چون به جای گوش دادن به صدای قلبمان به چشم هایمان اعتماد میکنیم. می گویند تا زمانی که با کفش های کسی راه نرفتی راه رفتنش را قضاوت نکن...هرانسانی سرگذشتی داشته که از آن بی خبریم...آینده ای خواهد داشت که بازهم از آن بی خبریم..دزد امروز شاید زاهد فردا باشد و عابدی که  امروز او را درمسجد می بینیم شاید فردا کافری باشد.کسی چه میداند...چه زیبا گفت امیر مؤمنان علی(ع): اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی فردا با همان چشم به آن نگاه نکن شاید سحرگاه نزد خدای خود توبه کرده باشد و ای کاش میوه فروش قصه ی ما میدانست که گاهی قضاوت های ما چه قصاوت هایی به بار نمی آورد. 

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir