شعر گردانی

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟

ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

عجیب دلم هوای غزل می کرد.
بهانه اش را می دانستم.سری به حافظیه زدم. اردیبهشت بود و آسمان نیمه عاشق .نسیم می وزید و آواز عشق با دف و چنگ به گوش می رسید:
ای عاشقان،ای عاشقان من از کجا، عشق از کجا... .

آرام در مقابل حافظش نشستم و سرمست نغمه همایون غرق در غزل شدم.
آسمان نرم نرمک بارید و من از عشق تر شدم.
آسمان بارید و من از شعر،پر شدم.
نسیم وزید و من از ساز، مست شدم.
و همچنان آرام در مقابلش، من بودم و نغمه بود و شعر و ساز و آسمان عاشق.

و روز که به آخر رسید دلم بهانه نداشت. آرام ناب غزل شده بود.

معصومه محتشمی،
دبیر ادبیات برازجان

__________________________

شعر گردانی

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟

ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

به هر سو چشم می گرداند چیزی جز شن و ماسه نمی دید، باد گرد و خاک را با اکراه بر صورت او می کوبید...
از پشت کلوت ها صدای ناله ای می آمد..
آرام آرام نزدیک شد و روباه کوچکی را دید که با دم کوچکش بازی می کند و زوزه می کشد..
مرد لبخندی زد و به یاد خاطره ی چند روز پیش افتاد..
دختر کوچکش بعد سال ها دوری به خانه بازگشته بود، بیماری فرشته ی زیبایش به طور کامل بهبود یافته بود..قرار نبود باز هم برای درمان به شهر بازگردد..
او مانند خرگوشی کوچک در حیاط خانه به هر طرف می پرید و با شتر ها بازی می کرد..
مرد با دیدن شادی دخترش دیگر بغض نمی کرد، لازم نبود هر روز به بیابان برود و بغض و غصه اش را در آنجا خالی کند..
با لبخند دو بیت از سعدی را خواند:
دیدار یار غایب دانی چه ذوقی دارد؟ / ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد.
😊😊😊😊😊😊
نویسنده: سپیده فر کارى
یازدهم تجربى
شهرستان آستارا
دبیر: خانم شیرین ترکاشوند

__________________________________

شعر گردانی

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

شعرگردانی - شعر گردانی دیدار یار غایب - نگارش - انشا بلاگ - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم - شعرگردانی نگارش دوازدهم - شعر گردانی نگارش دهم - شعر گردانی نگارش یازدهم

دیدن یار و دوست غایب چه ذوق و شوقی دارد،مثل اینکه ابرو بارانی در صحرا وبیابان بر آدمی تشنه می بارد...!!
خداوند بزرگ با آن همه بزرگی و عظمت خود و با آن لطافت و مهربانی و با تمام جزئیات که هنوز هم بطور کامل در نیافته ایم...نحوهٔ این آفرینش را ما انسانها نمی دانیم،اما خداوند آن را به زیبایی و با معماری خاصی آفرید که همهٔ جز‌ء به جزء بدنمان به هم وابسته اند و این خالق هستی که انسان را طراحی کرد،در عین حال به انسان روح داد!!...روح پاک و گفت ای انسان تو اشرف مخلوقاتی پس از تمام وجود و اعضای بدنت درست استفاده کن و این روح وجود پاکت را آلوده نکن...و به انسان قلب داد و در آن محبت و مهر و عاطفه قرار داد،پس انسان هم با استفاده از قدرت عقل باید این آفریده و داده های الهی را نادیده نگیرد و درست استفاده کند و قدر محبت الهی را هم بداند.
انسان ذاتا دارای عاطفه است که از مهر و محبت قلبی بوجود می آید و انسان هرچه بالغ تر شود همچون کودکی تشنهٔ محبت است... از محبت خدا، تا... پدر و مادر و حتی دوست و یار غایب وگاهی فراغت و دوری از آنها انسان را آنقدر دچار اندوه و تشنگی دیدار می کند و باعث می شود که بیشتر قدر هم را بدانیم،محبت هایمان بیشتر شود و از هم فارغ نشویم...قدر هر لحظه و هر کسی را بدانیم چون نمی دانیم ساعتی دیگر یا فردایی دیگر هست یا نه...فقط خدا می داند

نویسنده: آناهیتا جهانى
یازدهم تجربى
شهرستان آستارا
دبیر: خانم شیرین تر کاشوند

______________________________

شعر گردانی

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

شعرگردانی - شعر گردانی دیدار یار غایب - نگارش - انشا بلاگ - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم - شعرگردانی نگارش دوازدهم - شعر گردانی نگارش دهم - شعر گردانی نگارش یازدهم

روز ها و ساعت ها و ثانیه هااست که بی تو می‌گذرد؛ بی تو اما با خیال تو، بی تو اما با خاطرات تو!
آری! می‌گذرند ثانیه های عمرم بیهوده، بی معنا، بی لبخند؛‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ با غصه، با اشک، با درد!...
مگر گاهی حافظ با فالش به داد ناامیدی هایم برسد، مگر سهراب برایم آرزو کند که انقدر سیر بخندم که ندانم غم چیست، مگر مشیری درک کند که بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتن، همه تن چشم شدن خیره به دنبال تو گشتن یعنی چه!...
اما این بار فال حافظ نور امیدی در دلم نمی اندازد، سهراب دیگر می‌داند آرزو کردن برای من محال و بی فایده است!..
مشیری هم دیگر به آن کوچه سر نمی‌زند و نمی‌گذرد؛ چرا که دیگر معشوق از آن کوچه رد نخواهد شد!... 🥀
آری! دیدارش ذوق داشت، دل می‌لرزاند، پا می‌لرزاند، اشک شوق چشمان را جاری می‌کرد،
اما نه، دیگر نه!
اگر این بار ببخشمت با فریاد و نفرین های دلم چه کنم؟! این بار اگر تو باز ایی من خواهم رفت...
به قول فروغ فرخزاد که می‌گوید :
میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزل گه ویرانه خویش
بخدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
میبرم تا که در آن نقطه دور
شست و شویش دهم از رنگ گناه
شست و شویش دهم از لکه عشق
زان همه خواهش بی جا و تباه
میبرم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید محال
میبرم زنده ب گورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال... 🥀
آری! تو برایم همچون شمعی تمام شده شدی‌؛ با اینکه دلم در تاریکی متلق فرورفته و محتاج سوسوی نوری است، اما هرچه کنم شمع عشق تو دگر روشن نمی‌شود که بخواهد دلم را روشن سازد!... 🖤🥀
بانو یثربی!
من هم می‌خواهم بزرگ شوم تا فراموش کنم، میخواهم بگویم خواب بد دیده ام، می‌خواهم به زمین و زمان لگد بزنم و همه را بیدار کنم!
اما از طرفی نیز ب قول خودتان، من دلم میخواهد دختر خوبی باشم و مثل مادر و مادر بزرگ خواب های خوب آبی ببینم!
بگذریم‌؛ کسی برایم جز خدای همیشگیم باقی نمانده، هیچ کسی نیز جز او حرف های تلخ تر از زهرم را با جان و دل گوش نکرده و جز او هیچکس بی گناهیم را باور نکرده است!...
حالم همچون حال سرودن این شعر و بیت فروغ فرخزاد است که می‌گوید :
آه ای خدا چگونه تو را گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گویی امید جسم دگر دارم
ای آرام دل ها!... 🖤
میدانم که مرا از منجلاب تیره این دنیا بیرون خواهی کشید، می‌دانم که مرا از تنگنای محبس تاریک تنهایی خویشم نجات خواهی داد!..
پس بگشای در بگشای ای خدای قادر بی همتا که دلم فقط به دیدار مهدی (عج) خوش است.... 🖤🥀

نویسنده: بهاره یعقوب زاده، یازدهم تجربی اندیشه سازان قوچان
دبیر: سرکار خانم قاسمی

______________________________________

شعر گردانی

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بیابان برتشنه ای ببارد

شعرگردانی - شعر گردانی دیدار یار غایب - نگارش - انشا بلاگ - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم - شعرگردانی نگارش دوازدهم - شعر گردانی نگارش دهم - شعر گردانی نگارش یازدهم

همه نمی توانند این جمله را درک کنند،برای فهمیدنش باید عاشق بود و دلتنگ یار!
نمی دانی دیدنش چه شورو اشتیاقی دارد؛وقتی زمان دیدنش می رسد حس خوب و بد سراسر وجودم را فرا می گیرد.
حس خوب برای دیدنش بعد از مدت هاست و حس بدی که بهم دست می دهد برای این است ک فکر میکنم اورا از دست خواهم داد و چگونه باید روز راشب و شب را روز کنم؟!
بالاخره رسیدم پیشش،دربیابان دلتنگی بودم اشفته و تشنه تا چشمانش را دیدم،غرق در چشمانش شدم و تشنگی ام در دریای چشمانش به چشم نمی آمد.
به چشمانش خیره شدم ،حرفی نمی زدیم گویا چشمانمان با یکدیگر حرف می زنند و رفع دلتنگی می کردند .
در دو گوی رنگیش غرق شده بودم و ارام ارام اشک هایم صورتم را پوشاند و او با عشق اشک هایم را پاک کرد و گفت پیشتم تاابد🙃
اری عشق دلتنگی است و دردی بی درمان که فقط یار طبیب است و بس.!🧑‍⚕🌻

نویسنده: مبینا عاقدی