نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

انشا با موضوع سیزدهم آبان ماه روز دانش آموز

موضوع انشا: سیزدهم آبان ماه روز دانش آموز

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
سیزدهم آبان ماه روزدانش آموز...
بارهاوبارهادرمورددانش اموزان فداکاری همچون شهیدفهمیده،شهیددهقان وخیلی های دیگرکه شایدنامشان زبانزدهم نباشدبه گوش هارسیده است.شایداین سخنان به گوش کوچکترهاناآشناباشدامامن ترجیح میدهم اکنون درموردخوددانش آموزبگوییم دانش آموزی که اشتیاق این روزرادارد،مسلمااین روزبرای هردانش آموزی خوشایندخواهدبوداماامیدوارم هیچ دانش آموزی تلخی این روزرابدلیل مشکل مالی ،بی سرپرست بودن ویابهتراست بگویم بدسرپرست بودن نچشد.سیزدهم آبان ماه روزدانش آموزاست روزسرمایگان اصلی،دنیااقیانوس بیکرانی ازعلم ودانش است وهرکدام ازدانش آموزان قطره ی ارزشمندی ازاین اقیانوس بیکرانند،روزدانش آموزاست امابدنیست ازمعلمان عزیزی که باشورواشتیاق دراین مقام والامیمانند هم صمیمانه تشکرکنیم ...حال بهتراست کمی هم ازمعلمانی بگوییم که بعدازگرفتن دکترای آموزش وپرورش فکرمیکننددیگرجایشان درمدارس نیست وبایدبه مقاطع بالاتربروند،همان نگاه غلطی که متاسفانه درنگاه های مانهادینه شده است.امیدوارم نوربالنگی وامیدهمچنان درمدارس بتابدومعلمان عزیزباشورواشتیاق بیشتری سرچشمه این تعلیم وتربیت رانهادینه سازند...
دانش آموزبودن مقامی والاست،وغم انگیزی این روزهم تعلق میگیردبه دانش آموزانی که دیگردانش آموزنیستند،یعنی فارق التحصیلانی که بابه یاد آوردن اینکه دیگردانش آموزنیستنددلتنگشان کندبرای مدرسه برای پوشیدن فرم مدرسه برای دوستان قدیمی و...پس قدراین روزهای دانش آموزبودن رابدانیم...

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع باران، عطر عاشقی

    موضوع انشا: باران، عطر عاشقی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نیلوفر و باران در تو بود... خنجر و فریاد در من...
    فواره و رویا در تو بود... تالاب و سیاهی در من ‌‌‌...!
    در گذرگاه نگاهت.. سرودی دگرگونه اغاز کردم.....
    در این تاریکی شب رنگ ها ب یاد روزهای رفته ؛ب یاد روزهای ناب ک خورشیدش چ زیبا بود و آسمان شبش دریای نور.. نفس میکشم زیر باران عطر عاشقی را..
    به یاد میاورم رنگین کمان عشق را ک چشمانش را ب زندگی میدوخت و در لحظه تاریک شمعی در دل کلبه ی دهکده میسوخت...
    چشمانم را میبندم و گوش میسپارم ب کوبیده شدن قطرات سرد و بی رحمانه ی باران بر اندام شب... دراین میان گویی اسمان هم دلتنگ است زیرا ناله ای بلند کرده و ناگهان آرام میگیرد و دردل سیاهی شب پنهان میشود و ب گریه های آرام آرام خود ادامه میدهد...
    قدم های خود را به روی سنگ فرش هایی میگذارم ک پاییز به آنها لباسی از جنس عشق هدیه داده.. ولی میشکنند زیر ردپای دلتنگی؛.. دست های خود را باز میکنم و ب یاد میاورم روزهای عاشقی را؛روزهای بی کسی را ؛ زیرا من دخترک غریب شهر بی کسی ها هستم.. یکه و تنها.. پس به آغوش میکشم زندگی را و آرام میشوم با شنیدن موسیقی باران و هیاهوی باد در لابه لای موهای طلایی دختران... ب دوش میکشم خاطرات را و سرودی دگر گونه آغاز میکنم.....
    پس این را ب یاد میسپارم ک باران آرامش بخش زندگی من است و وسیله عاشقی برگ ها تا انسان ها...!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد ضرب المثل از تو حرکت از خدا برکت

    انشا در مورد: ضرب المثل از تو حرکت از خدا برکت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد

    شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است . به همین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد .

    به همین قصد یک روز صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد. همین که ظهر رسید از خداون طلب ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم براه ماند.

    چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد . مردک که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخته بود ، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و عنقریب نیم دیگر را هم خواهد خورد .مردک بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید گفت : هر که هستی بفرما پیش. مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد. وقتی سیر شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آن مرد هم حکایت خود را تعریف کرد.

    درویش به آن مرد گفت : فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۱۴ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد

    مثل نویسی: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    قاضی بست

    قاضی بست مردی بود بس جنتلمن. وی مایه دار بودی و در شهر بست قصر بزرگی داشتی و از هر مراجعه کننده ای زیر میزی گرفتی!
    هزار هزار دینار ...
    شاید هم هزار هزار هزاردینار!
    معاش وی بدین طرق می گذشت.
    روزی امیر مسعود غزنوی وی را فراخواند. بوالحسن خیر خیر خود را به امیر رسانید.
    امیر فرمود می خواهیم ازین زر پاره ها که ددی بزرگوارمان از هند آورده بود به تو بدهیم. اینها را ددی بطور ددمنشانه ای به چنگ آورده وهدفش اسلام نبوده آیا می پذیری؟
    بوالحسن گفت قربانتان گردم شما می توانستید از #780* کارت به کارت کنید و برنده ی 1 هزار هزار دینار پول نقد شوید! حال عیبی ندارد چکی بنویس و توقیعش بنما!
    امیر فرمود: « مالمان حرام است !درگلویت گیر می کند!
    بوالحسن گفت Noproblem!
    باری قاضی بر مرکب خود
    « لامبرگینی» بر نشست و در بست به بست شتافت. بولحسن در مسیر تصادف کردی و قرار بود بار کج به بست نرسد که airbag ها گشوده شدند و وی نجات یافت ودر خوشی و فراغت حال تا حساب و کتاب کرام الکاتبین باقی ماند.

    نویسنده: لا ادری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مثل نویسی: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مقدمه: خداوند همیشه گفته است هرگاه یک قدم به سوی من بیایید من ده قدم به سوی شما می ایم.روزی حلال نیز همین گونه است.وقتی روزی حلال در می اوریم خداوند به ان برکت می بخشد و ان را ده برابر می کند در حالی که مال حرام برعکس این موضوع است.

    تنه ی انشا: در همین حوالی های شهر در کوچه بازار ها در گوشه ایی از همین دنیا در خانه ایی فقیرانه که هر دیوارش ترکی برداشته که هر کدام نشان از یک اتفاق و ماجرا است.خانواده ایی زندگی می کردند،اینبار نمی توان گفت در صلح و ارامش و عشق.در این خانواده همیشه جنگ بوده و دعوا بوده و کدورت.در این خانواده هزار مشکل بوده و هزار درد که همه ی ان ها تنها یک راه حل داشته اند ان هم چیزی نبوده جز پول!اری همان چند اسکناس کاغذی که حلال هزار و یک مشکل است.مخصوصا در خانه ی فقیرانه که دست می برند به هزار نوع کار تا پول در بیاورند و مشکلشان را برطرف کنند.این بین بعضی افراد دنبال پول حلال می روند و بعضی به دنبال پول حرام.در این خانواده همیشه مشکل مالی موج می زده ،بااینکه پدر خانواده همیشه در بیرون از خانه دنبال پول بوده اما همیشه باز هم هشتش گرو نهش بوده.مادر خانواده که دیگر خسته شده بود تصمیم به جدایی گرفت اما قبل از ان خواست که شغل پدر خانواده رابفهمد همان شغلی که همیشه ان را پنهان می کرد و هربار از گفتنش شانه خالی می کرد.زمانی که مادر خانواده فهمید که همسرش دزدی می کند و ازراه حرام زندگیش می چرخید بسیار خشمگین شد و ان لحظه بود که فهمید برای چه روزیشان برکت ندارد وم روز به روز برمشکلات زندگیشان اضافه می شد.

    نتیجه گیری: بار کج ها هرگز به منزل نمی رسند تنها چیزی که نصیبشان می شود اه و نفرین درد و مریضی است.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا در مورد: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در زمان های قدیم پسر جوانو بازیگوش در روستا زندگی می کرد که از قضا دستش کج بود و دزدی می کرد و سر اطرافیان خود را کلا میذاشت اما هر چه قدر دزدی می کرد و حق دیگران را می خورد نه خانه خوبی داشت و نه غذا درست حسابی برای خوردن داشت و همیشه بدهکار بود و از نظر مالی مشکل داشت روزی کیسه ای زر و سکه دزدید بود از دست سربازان در حال فرار بود بعد از دویدن زیاد و تنگی نفس و رهایی از دست سرباز ها گوشه ای دنج ایستاد تا نفسی بکشد و دوباره بگریزد و وقتی دست در جیب خود کرد تا از وجود کیسه اطمینان کند هر چه قدر گشت اما کیسه ای در جیب او نبود پیر مردی که در گوشه ی همان دیوار بود در نظاره گر رفتار پسر جوان بود و گفت ای جوان بار کج به منزل نمی رسد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا در مورد: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هر انسانی خلاقیت هاو تفکراتی دارد ک میتواند پای ان را در پیش بگیرد و به هدف واقعی خود برسد رفتار گفتار نیز نقش موثری در موفقیت ما میتواند داشته باشد کسانی که برای بدست اوردن منافع خود
    دست به هر کاری میزنند قطعا نتیجه خوبی نخواهند داشت
    باید همیشه دانست که خدایی وجود دارد که از همه اعمال ما با خبر است و هر بی توجهی به دستورات خداوند اثرات جبران ناپذی در سرنوشت ما دارد
    همه اینها بر میگردد به اگاهی و نیت انسان .
    سعی کنیم نگاه خوبی به برخی موقعیت ها داشته باشیم تا از بهترین موقعیت ها برخوردار شویم
    ای سعدیا نکو کن که به مقصد نمیرسد کج رفتار.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا در مورد: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    یکی از شاهزادگانی که به سعدی شیرازی ارادت داشت، محرمانه از شاهزادهخانم خویش به وی شکایت کرد که همه ساله برای من سه قلوی دختر  می‌آورد و از او علاج خواست. سعدی راه‌حلی نشان داد که شاهزاده خانم را سخت برآشفته ساخت و فرمان داد او را از شهر اخراج کنند. شیخ بار سفر بست و زاد و توشه سفر را در یکتای خورجین و تای دیگر را خالی گذاشت. آن‌گاه خورجین را روی الاغ انداخت، ولی از هر طرف که خورجین را می‌انداخت، آن طرفی که پر بود، سنگینی می‌کرد و به زمین می‌افتاد. شاهزاده خانم که از پنجره قصر این ماجرا را می‌نگریست، به سعدی بانگ زد و گفت: بار کج به منزل نمی‌رسد. چرا وسایلت را مساوی در هر دو طرف خورجین نمی‌گذاری تا تعادل برقرار شود و بارت به زمین نیفتد؟ سعدی  گفت: از ترس شما؛ زیرا من هم جز آنچه شما گفته‌اید، نگفتم ولی شما امر کردی مرا از شهر بیرون کنند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۳۷ نظر
    • انشاء

    مثل نویسی ضرب المثل باد آورده را باد می برد

    مثل نویسی ضرب المثل: باد آورده را باد می برد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    به ماه خیره شده بود. صفحه سیاه آسمانِ همرنگ دلش را با نگاهش نوازش میکرد. در تاریکی مطلق، همراه با رفیق همیشگی اش، تنهایی، در کوچه ها پرسه میزد. به دنبال کسی میگشت. کسی که ردپای دردناکی بر روی قلبش گذاشت و به سرعت نوری که در نگاهش بود، در خاطره ها محو شد. کوچه ها بلندتر شده بودند و پیمودن آن راه چند متری برای جسم آن پسرک بی روح مانند راه چندین کیلومتری خستگی آور بود. راه میرفت و در خیالات خود غرق بود بی آنکه کسی نجاتش دهد. آری، او در خیالاتش زندگی میکرد...
    دو سال و هفت ماه و سه روز از آن روز میگذشت. روزی که در آن خیابان نفرین شده، لبخند خورشیدوار دخترکی، دلش را روشن کرد و یک جفت چشم عسلی، تلخی زندگی اش را شیرین کرد. آه از آن چشمان شیرین دیوانه، که او را به جنون رسانده بود. موسیقی دلنواز صدایش مرهم درد های بی پایان پسرک شد و آغوش ‌گرمش چون مرهمی، زخم های التیام نیافته پسرک را تسکین داد.
    کوتاه بود. کوتاه تر از برهم زدن چشم. آن لحظاتی که در کنارش آرامش را خریده بود، زود گذشت. دو ماه همراه روشنی بخش زندگی اش خاطره ساخت و الان دوسال است که همان خاطره ها مانند آهنگی در سرش تکرار میشود و تکرار میشود. دقیقه هایی با او حرف میزد و اکنون ساعت ها صدایش را در همه جا میشنود و میشنود. روز هایی به صورتش خیره میشد ولی الان نیست و این ماه است که انعکاس چهره روشن او را به چشمان منتظر پسرک نشان میدهد.
    روزی که رفت...باران میبارید. از آن روز صدای چک چک باران همدم بی کسی هایش شد. روزی که رفت...شهر شلوغ بود. گویا همه شهر برای واقعه ای بزرگ و وحشتناک مراسم عزاداری گرفته بودند. روزی ک رفت...پسرک فقط خودش را سرزنش کرد، برای دلبستن، دلدادگی، دلگرمی و در آخر دلگیری، دلشکستگی و دلتنگی. آه از این دل که درد است و درمان ندارد.
    زمان زیادی نگذشته بود. در یکی از روز های بی رحم پاییزی، پسرک همراه با تنهایی اش، بر روی برگ های مرده پا میگذاشتند و سنگ ها را با پا لگد میزدند. پسرک حال، به برگ های پاییزی میمانست. سرد، خشکیده، شکننده، بی روح و مرده. از کنار دکه روزنامه ای میگذشت. چشمش به نوشته ای خورد: "باد آورده را باد میبرد" لبخند غمگینی زد و با خود گفت:
    "او فقط باد نبود، او طوفانی بود که بی خبر آمد و خانه دلم را ویران کرد و هرچه احساس و آرامش و زیبایی در وجودم خفته بود، با خود به یغما برد"...

    نویسنده: مهسا اشتریان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مثل نویسی ضرب المثل: باد آورده را باد می برد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    طوفان شدیدی بود،اب طغیان کرده بود و صدای هیاهوی باد ،اسمان را پر،ابرها خورشید را پوشانده بودند،اسمان خوابیده بود وفضا در تاریکی و سرمای شب گرفتار شده بود.باد انقدر تیز و پرهیاهو بود که حشرات وحیوانات کوچک و ریز رااز زمین بلند می کرد،از میان تمام حشرات جهت حرکت پروانه ای را وارونه کرده بود و او را به سمت جنگل کوچک می برد.باد پروانه را رقصاند و رقصاند تا به تار عنکبوتی افتاد ،تار عنکبوت میان دوسنگ در امان بودو به پروانه می نگریست و او رااز هزاران جهت زیر نظر گرفته بود.طعمه ی روزانه اش جور شده بود.دستانش را به هم مالید و خنده ی مستانه ای سر داد،شال و کلاه کرد و با سختی به سمت طعمه حرکت کرد،پروانه بیچاره حسابی ترسیده بود.

    همین که عنکبوت چنگال هایش را بالا اورد تا اورا یک لقمه کند،باد دوباره وزید،این بار انقدر تند و بی رحم بود که پروانه را از چنگ عنکبوت در اوردولانه اش را ویران کرد.پس پروانه ازادو شادشد وعنکبوت مات ومبهوت ماند.دیگر او هم فهمیده بود،که چیزی که بدون رنج به دست اورد به زودی از دست می دهد.
    نویسنده: مهلا نیک نژاد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مثل نویسی ضرب المثل: باد آورده را باد می برد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    تو آسان رفتی! خیلی اسان انگار برایت هیچ مشکلی نبود این در حالی بود که می گفتن باد آورده را باد می برد؛ اما مگر تورا باد آورده بود؟؟!

    تو از آسمان بودی چشمان بلورینت خبر از باران های زیادی می داد؛من تورا راحت بدست آوردم؟؟! نه من برای به دست آوردنت زجر های زیادی کشیدم، مگر زجر بالا تر از این داریم که تو در چشمانم باشی و لبانم عاجز از اوردنت نامت یا صدایت در گوش هایم جاری باشد و چشمانم عاجز از دیدنت ،شاید برای تو اسان بود اما من از زمانیکه ان دوکره ی فضایی چشمانت در مردمک چشمانم پیدا شد چشمانم دارند تقاص می داند هر شب و هر روز و هر ساعت تقاص عاشق شدنت ،اسان امدنت ،اسان رفتنت و اسان سوزاندنت تو باد اورده نبودی اما باد تورا با خود برد و مرا از خود ربود.

    نویسنده: فاطمه دلاور

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مثل نویسی ضرب المثل: باد آورده را باد می برد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مال و ثروتی که بدون رنج و زحمت به دست آید خود به خود از دست می‌رود، زیرا سعی و تلاشی در تحصیل آن بکار نرفته تا قدر و قیمت آن بر صاحب مال و مکنت معلوم افتد. مال و ثروت باد آورده چون به دیگری تعلق دارد، همیشه دستخوش باد حوادث است و صاحبش هر آینه از آن طرفی نخواهد بست.
    بیهود نیست که در ممالک راقیه و پیشرفته، ثروتمندان واقع بین، فرزندانشان را مجبور می‌کنند که به هنگام تحصیل علم و دانش، ساعات فراغت را شخصاً کار کنند و به مال و منال پدر خوشدل و دلگرم نباشند. چه فرزندی که در عنفوان جوانی کار کند قطعاً احساس رنج و زحمت می‌کند و پس از مرگ پدر ثروت موروثی را به دست تطاول و اسراف نمی‌سپارد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع پرندگان مهاجر

    موضوع انشا: پرندگان مهاجر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    صدای خروشان پرندگان در آسمان آفتابی شنیده میشود نگاهی به آسمان میاندازم تا به نغمه های زیبایشان گوش دهم...
    دسته دسته پرندگان مهاجر با رنگ های متفاوت و صدا های متفاوت در حال عبور از آسمان شهر ما هستند...
    در عجایب خلقت میمانم! چگونه این پرندگان هر کدام جداگانه پرواز میکنند و هیچ کدام راه خویش را گم نمیکنند؟!
    وااااااای خدای بزرگ چه میکنی تو!
    غرقه ی تماشای پرندگان بودم و زمان از دستم در رفته بود خیلی صحنه ی زیبایی بود و من با هیجان تماشا میکردم...
    من معتقدم که این پدیده ی زیبا کمک میکند تا همه ی ما بتوانیم به معرفت و شناخت خداوند دست یابیم...

    معرفت کردگار
    دیدن این عالم است
    خوب جهان را ببین
    هرچه که بینی کم است

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع اگر صد میلیارد پول داشتم

    موضوع انشا: اگر صدملیارارد پول داشتم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    من اگه صد میلیارد داشتم، بدون تعارف!اولین کاری که میکردم یک ماشین فوردموستانگ و یک موتور آر اس میخریدم.
    هر کسی هم که میگفت چرا به فکر فقرا نبودی،میگفتم به تو ربطی نداره ...
    بعد خرید ماشین و موتور مورد علاقه ام ، تقریبا ۹۹ میلیارد برایم میماند.
    یک پاساژ در کیش میخریدم در حد بیست میلیارد و (ده میلیارد)یک کشتی میخریدم تا تجارتم را از کشورهای همسایه از دریا انجام بدهم.
    تجارت درآمد خیلی خوبی دارد ! درآمدم را تقدیم موسسه مصاف میکردم و از لحاظ مالی کمکشان میکردم‌.
    با(نوزده میلیارد)یک هتل در تهران یاهمدان میساختم.
    درآمد آن را برای تهییه مهمات و نیازهای کشورهای ضعیف مسلمان میکردم که گروهک داعش را از میهن خود دور کنند.
    با(سی و پنج میلیارد)شهرک زیرزمینی در خلیج فارس میساختم که مردم درآن تفریح کنند.
    با این درامد از تفریح مردم ،برای خودشان خرج میکنم. مثلا به داروسازی کشورعزیزمان انقدر کمک میکنم که دیگر کشوری برای ما تجارت دارو نکند.
    (پانزده میلیارد)مانده!
    با آن در تهران به ساختمان سازی میپرداختم
    به زندان ها سرمیزدم بیگناهانی که فقیراند و بخاطر پول های ناچیز دربند هستند،آزاد
    میکردم و یک خانه کوچک به آنها میدادم.
    این که انشا بود،نمیدانم که به این گفته ها عمل میکردم یا نه !آخه آدمی را میشناسم به
    سی برابر این پول تمع کرده.
    الان که حساب کردم با این سرمایه گزاری ها بعد یک سال دو برابر صد میلیارد را در میآوردم.
    یک شهربازی هم میساختم که درآمد آن را برای خودم برمیداشتم و زندگی میکردم.
    البته نزدیکانم هم بی بهره نمیگذاشتم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع دیوار و قفس

    موضوع انشا: مقایسه دیوار با قفس

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    اشکهایم بر روی گونه هایم غلطیدند. چهره ام خیس از اشکهایی بود که با هر عبورشان مانند خنجری گونه هایم را خراش می دادند.
    من در قفسی که به دور خود کشیده بودم، تنها بودم. هیچ هم صحبتی نبود جز دیوار..... دیوار..... یا بهتر بگویم قفس من. قفسی که میان من و آرمان هایم بود. غولی که همانند قفسی هر روز مرا بیشتر در خود فرو می برد،و انگار به دور خیالاتم حصاری کشیده بود، تا اسب خیالم یارای پرواز نداشته باشد.
    شاید پس از خواندن این نوشته فکر کنید که چرا من نویسنده،دیوار را همانند قفسی می دانم‌؟ و اما در این رابطه باید بگویم که دیواری که می تواند مرا در غم فراغ یار خود خورد کند،می تواند همانند قفسی، مرا در خود فروبرده و از آرمان هایم دور کند، مانند حصاری باشد یا مانند گره ای که در کلاف سردرگم افکارم افتاده باشد، همانند فیلم نامه ای باشد که مرا در نقش انسانی کم حرف و گوشه گیر قرار دهد، یا..... .
    واما من قفس را به دیوار ترجیح می دهم.
    شاید بپرسید چرا؟ در این باره باید بگویم که در قفس میتوانم معشوقم را به نظاره بنشینم،برق چشمانش را، سرخی گونه هایش را،صورت همچون گلبرگ گلش را و.... ببینم. دست در دستانش نهم ،و ترانه ای از عشق بسرایم، من برایش آوازی از عشمان سر درهم، و او با گوش جان بشنود، باهم برای عشقمان دعا کنیم و.... .
    واما دیوار، دیگر یارای دیدن چهره همچون گلش را ندارم و تنها، از پشت دیوار با تک تک اجزای وجودم، حسش می کنم و من در این همیشه دیوار اسیرم.
    هر چقدر این دیوار، یا بهتر بگویم قفس سنگدل را توصیف کنم، بازهم یارای وصفش را ندارم.
    از اینها که بگذریم، احساس عجیبی داشتم. باید دیر یا زود پروانه بودن را تجربه میکردم. اما آیا پروانه خواهم شد؟ آیا از این قفس تنهایی خواهم گریخت؟
    مدام زیر لب نام عشقم را زمزمه می کردم تا،مانند اکسیری بر روح تشته ام باشد، و مرا با عشقش سیراب کند.
    جوانه ای در دلم رویید، نیرویی مرا استوار ساخت؛ به خودم آمدم و تمام خاطرات بدگذشته ام، تنهایی هایم و..... را به ابدیت سپردم.
    بغضم را فرو خوردم و برخاستم. پروانه ای شدم و دیوار تنهاییم را خورد کردم.
    من آزاد شده بودم. حس کودکی را داشتم که،اولین گام هایش را برمی داشت....
    چیز هایی را درک کرده بودم که تا کنون برایم بی ارزش بودند.
    حال دیگر از قفسم رها شده بودم، واین تولدی جدید برای یک آرزو بود.

  • ۱۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع فیل و فنجان

    موضوع انشا: فیل و فنجان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    روزی فیلی قوی‌جثه که از خستگی نای راه‌رفتن نداشت و در آن لحظه همه‌چیزش را می‌داد که مقداری آب بنوشد. ناله‌کنان راه می‌رفت. ناگهان فنجان آبی‌رنگ را دید که فیل پیری کنارش بود. فیل قوی‌جثه گمان کرد که در آن فنجان می‌تواند آبی بیابد و خود را سیراب کند. ازاین‌رو به‌سمت فنجان رفت. تا نزدیک آن شد در آنِ واحد فیل دیگری را داخل فنجان دید. از ترس به عقب رفت. خواست دوباره امتحان کند. دوباره نزدیک شد؛ اما گویا فیل درون فنجان سمج‌تر از آن بود که به این راحتی‌ها برود. خواست از فیل پیر کمک بگیرد؛ اما با خود گفت نه عقلش را دارد، نه زورش را.
    پس با درماندگی راهش را ادامه داد. چند سال بعد فیل قوی‌جثه تصمیم گرفت در کلاس درسی که همه از آن تعریف می‌کردند شرکت کند. با کمی تدبیر دریافت که معلم کلاس همان فیل پیری است که کنار فنجان دیده بود. درس آن روز این بود که ما می‌توانیم تصویر خود را در آب ببینیم. فیل قوی قصه ما بسیار نادم شد که چرا آن روز از آن پیر کمک نخواست و به‌خاطر خستگی بیش از حد دو روز دیرتر به مقصد رسید.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۶ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع صدای اذان

    موضوع انشا: صدای اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    صدای ملکوتی اذان از گل‌دسته‌های فیروزه‌ای مسجد محله پر می‌کشد و آرام‌آرام بر جان عاشق دیدارم می‌نشیند. انگار صدای آشنایی گوش جانم را می‌نوازد؛ صدایی که بذر عشق و معرفت را در کویر وجودم می‌کارد و امید و رحمت حق را در دلم زنده می‌کند و حالم به طور عجیبی دگرگون می‌شود.
    بار دیگر آرامشی می‌گیرم و کام جانم شیرین می‌شود از حلاوت این نوای روح‌بخش. الله اکبر، الله اکبر. آری تو بزرگی؛ بزرگ‌تر از آنچه در ذهن و عقل ما بگنجد. تو بزرگی و من حقیر در برابر این‌همه عظمت و بزرگواری.
    چه زیباست لحظهٔ نجوای با حق! چه زیباست لحظهٔ سبز رهایی از خویشتن و به خدا پیوستن! چه زیباست سرنهادن بر خاک عشق! چه زیباست ثانیه‌هایی که دل با نام و یاد خدا آرام می‌گیرد.
    پس از شنیدن این نغمهٔ جان‌بخش حس پرندهٔ سبکبالی را دارم که به‌سوی آسمان پر می‌زند. هنگامی که بانگ الله اکبر سر می‌دهد، ستون قلبم از بزرگی یاد خدا می‌لرزد. هر وقت که این بانگ دل‌انگیز را می‌شنوم، به این حقیقت که زندگی بی یاد خدا تاریک است و انسان بدون تکیه‌گاه هراسان پی می‌برم.

  • ۴ نظر
    • انشاء